زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام
دیدم که زمین خـوردهای و ترسیدم تـنهـایی و غـربـت تـو را فـهـمـیـدم از تـل که به گـودال سـرازیـر شدم دعـوا بـه سـرِ عـمـامـهات را دیـدم ********************** دیدم که عمو عرصه به تو تنگ شده موی سرت از خون سرت رنگ شده یـک عـدّه میآمـدنـد و مـیدیـدم که دامـانِ لبـاسـشان پُـر از سنـگ شده ********************** دیـدم که چطـور پشت پا میخوردی تیغ از چپ و راست بی هوا میخوردی چیزی که عـمو دلِ مرا میسوزاند این بود که ضربه با عصا میخوردی ********************** در طولِ مسیر ای عمو غـوغا بود انـگـار سـرِ کـشـتـن تـو دعـوا بـود یک لحظه به پشت سر نگـاهم افتاد ای وای که عـمّـه زینـبـم تـنهـا بود ********************** قـربان نگـاه تو که حُر را حُر کرد سنگی به سرت خورد و مرا دلخور کرد دستم که عمو به پوست آویزان شد بوی حـسنت کرب وبـلا را پُر کرد ********************** در راهِ تو سـر به تـیـغ بُـرّان بدهـم مانند تو جـان با لب عـطشان بـدهم مانـنـد عـلـیِّ اصـغـرت قـسـمت شد من هم به روی سیـنۀ تو جان بـدهم |